قطعا هر کسی احتیاج به حمایت خانواده و اقوام خود دارد این یک نیاز اساسی است که در بهداشت روانی انسان تاثیر مهمی دارد و اسلام برای حصول آن سفارشات فراوانی از جمله تاکید بر سله رحم دارد.
شايد همه ما، دست کم يک بار، اين جمله را شنيده باشيم که: «عقد دخترعمو و پسرعمو، در آسمانْ بسته شده است». به علاوه، هر روزه شاهد ازدواجهاي خويشاوندان (خويشْ پيوندي يا ازدواج فاميلي) در اطراف خود، در محلّه و فاميل و شهر خود هستيم، در حالي که بخشي ديگر از خويشان و دوستان ما نيز در فاميل خود ازدواج کردهاند و يا فرزند يک ازدواج فاميلي هستند. افزون بر اين، داستانها و رُمانهاي فراس و فيلمها و سريالهاي تلويزيوني هم نمونههاي فراواني از اين دست را در خود دارند. در چنين حال و هوايي، کمتر کسي به خود، اجازه ميدهد که به آسماني بودن چنين پيوندهايي، به چشم ترديد و با نگاهي کاملاً زميني بنگرد؛ امّا روزگار «چشمْ بسته پذيرفتن» گذشته است. ما اکنون در عصر آگاهي و در جامعهاي دينمَدار زندگي ميکنيم و لازم است موضع روشن دين و علم را در برابر هر پديدهاي بدانيم.
متاسفانه دید نابالغانه به نحوه ارتباط دختر و پسر غالبا منجر به درگیریهای عاطفی ,شکست های ارتباطی و تبعات منفی آن می شود . گاهی این رابطه ها به احساس گناه بدبینی,رنجش ,خشم ,تنفر ,فرار ازازدواج یا نگرانی های فزاینده دختران و پسران می شود .
آگاهی از نحوه مدیریت کردن اینگونه رابطه ها منجر به کاهش عوارض آن می شود .
رابطه دختر و پسری می توانددر 3سطح وجودداشته باشد ,البته مرزهای این سطوح کاملا مشخص نیست و اینها همپوشانی دارند .لیکن با شناخت این 3 سطح مدیریت و کنترل رابطه بهتر می شود .
ازدواج موقت و خواندن صیغه محرمیت، جزء قوانین سنّتی و دینی اسلام است که از سالهای پیش نیز در ایران رواج داشت. البته سنّی ها، این قانون را منع کرده اند، در حالی که در شیعه ها همچنان قابل اجراست.
برای مدّت پنج سال، آرایشگری به نام مریم، و کریم فروشنده لوازم خانگی، عاشق یکدیگر بودند. آنها مخفیانه در خانه ای که کریم با والدینش زندگی می کرد، همدیگر را می دیدند. در جامعه ی ما که متأسفانه دختر و پسر بدون اطلاع والدین خود و هیچ محرمیتی با یکدیگر در ارتباط هستند، آنها قانوناً زن و شوهر بودند، بله، ازدواج موقت.
ازدواج موقت و خواندن صیغه محرمیت، جزء قوانین سنّتی و دینی اسلام است که از سالهای پیش نیز در ایران رواج داشت. البته سنّی ها، این قانون را منع کرده اند، در حالی که در شیعه ها همچنان قابل اجراست. به نوعی که در تاریخ کهن، شیعیان نیز، این راه برای کسانی اعمال می شد که دوست داشتند با کسی سکس کنند ولی گناه نکنند.
مریم و کریم به دلایلی منطقی دست به این کار زدند، برای مثال، "ما هم در ارتباطیم و نمی خواهیم به دردسر بیفتیم"، مریم که ۳۱ سال دارد می گوید:"شاید یکی از مهمترین دلایل ما این بود که اگر در خیابان برای ارتباط نامشروع دستگیر شویم، سندی مبنی بر محرم بودنمان داشته باشیم".
ازدواج آنها، بسیار ساده بود. آنها با دردست گرفتن عکس و مدارک خود به یکی از دفاتر ازدواج مراجعه و حتّی برای امضاء سند صیغه خود، مخفیانه و بدون اینکه به کسی بگویند، این کار را کردند. مریم در سنّ ۱۵ سالگی بالاجبار زن یک مرد معتاد و زن باز شده بود که بالاخره با وجود تمام سختی ها، بعد از ۹ سال طلاق گرفت. بنابراین برای ازدواج موقت، احتیاجی به اجازه ی پدر خود نداشت.
درازدواج موقت، زوجین از مدتّی کوتاه تا ۹۹ سال می توانند محرم هم باشند، حتّی در این میان مقدار مهریه و ... را نیز تعیین می کنند، امّا آنها ترجیحاً، مدّت شش ماه را انتخاب کردند تا بعدها دوباره صیغه را تمدید کنند.
یکی از دلایلی که مریم تمایلی به صحبت با ما در مورد صیغه و فاش شدن آن نداشت، این است که درایران با وجود قانونی بودن این رویه، باز هم از قدیم تا کنون به صیغه به دید بدی نگاه می کنند، مخصوصاً اگر در مورد زنی که دختر نباشد و طلاق گرفته باشد، انجام گیرد، وی را عموماً به چشم یک فاحشه می بینند! در ایران طلاق یا دختر نبودن یک زن، گناه عرفیست! نه دینی! این درحالیست که با همین افکار غلط و واهی در اجتماع، خیلی ها ترجیح می دهند بدون انجام صیغه، مخفیانه با یکدیگر رابطه داشته باشند تا مورد اتّهام قرار نگیرند.
جالب است که امروزه حتّی برخی جمعیّت زنان و مسئولین مملکتی بارها و بارها در دستگاههای قانونی، موضوع رواج و جا افتادن فرهنگ ازدواج موقت را مطرح کرده اند، از آنجاییکه ۶۵% مردم ایران را جوانان تشکیل می دهند، از طرفی بیشتر آنها با وجود هجوم بیکاری و توّرم شدید اقتصادی و بحران جهانی، توانایی ازدواج دائم را ندارند، خود به عنوان راهی قانونی برای ارضای جنسی و عدم شیوع عواقب آن تحت بررسی قرار گرفته است.
شهلا شرکت، نویسنده ی ماهنامه زنان، می گوید: "اوّل اینکه با وجود ازدواج موقت، روابط مردها و زنان، راحت تر می شود، دوّم، آنها نیازهای جنسی خود را برآورده می کنند، سوّم، به سکس به عنوان گناه نگاه نمی کنند، چهارم، جوانان این همه انرژی بیهوده برای پرسه زدن در خیابان هدر نمی کنند و در آخر اینکه، سنّت نامعقول، باکره بودن تا حدی محود می شود".
از نظر برخی مسئولین، واقعاً ازدواج موقت نه تنها اشکالی ندارد، بلکه از روابط نامشروع نیز جلوگیری می کند، آنها معتقدند، این رابطه چیزی شبیه پارتنر بودن دختر و پسر در دیگر جوامع است، با این تفاوت که قانونی و شرعیست.
حتّی امروزه هواداران ازدواج موقت برآنند تا بتوانند راهی پیدا کنند تا بچّه ی نتیجه ی این نوع ازدواج، مثل ازدواج های معمولی، از ارث پدر، بهره مند شود.
البته به ندرت و تنها گاهی اوقات، صیغه ی محرمیت برای زن و مردی که مجبورند در یک خانه یا یک محلّ کار کنند (بدون انجام رابطه ی سکس)، خوانده می شود. این درحالیست که کماکان، جامعه و عوّام هنوز دید منفی خود را نسبت به این مسئله حفظ کردند و به هیچ وجه از رواج این نوع ازدواج حمایتی نمی کنند.
طیّ مقاله ای بنام "امید جوان" در یک هفته نامه، هزاران نامه و تلفن های پشت سرهم در مورد اعتراض و یا نظردهی به این موضوع اعلام شد!
شرح آن به این صورت بود:"من جوانی ۲۳ ساله هستم"، (نام خود را ذکر نکرد)، "اگر من با یک خانم جوان صیغه محرمیت سه ساله بخوانم و ازدواج موقت کنم، آیا کسی بعد از من حاضر به ازدواج به وی خواهد شد؟، آیا بعد از من، مردها به دیده بد و حقارت برای آشنایی با این خانم نگاه می کنند؟"
یا تلفن دیگری به این شرح:"کسانی که از ازدواج موقت دفاع می کنند، نمی فهمند که با این کار هر مرد زن داری زنی را صیغه می کنند و فحشاء و بی بند و باری بنیاد خانوادگی را سست می کنند؟ چه کسی مسئول بچّه ی بدنیا آمده از این نوع ازدواج است؟ چه کسی حاضر است برای وی پدری کند؟"
نوسینده چنین گفت: "حقیقت این است که هر مرد و زن جوانی نیاز به سکس دارند. اگر در قالب و با رعایت احکام اسلامی این نیاز تأمین شود، جلوی فحشاء و فساد به نوعی گرفته می شود".
حتّی برخی آنها در مورد مشکل بچّه های حاصل از این ازدواج نظر دادند، بطور مثال، "می توان از روش های ضد بارداری استفاده کرد"
این بار اوّلی نیست که در ایران صحبت از ازدواج موقت می شود، در سال ۱۹۹۰ نیز این موضوع توسط مقامان مطرح و تا حدّی از آن طرفداری شد، چرا که با وجود بی بند و باری های موجود در کشورهای غربی، از آن به عنوان راهی برای جلوگیری و شیوع فحشاء در ایران مطرح شد.
یکی از مشکلاتی که مجلس با رواج این موضوع مطرح و با تصویب آن مخالفت کرد این بود که یک مرد می تواند چندین ازدواج موقت با چند نفر در یک زمان داشته باشد، در عین حال نیز مجاز است تا ۴ زن دائم داشته باشد و هر وقت که بخواهند هر کدام را رها کنند! این درحالیست که زن ها از هیچ کدام از این اختیارات برخوردار نیستند و این کار برای آنها عرفا" و شرعا" ممنوع است.
مسئولین بر این عقیده اند که اگر این موضوع بخواهد اجرا شود باید طی زمان، تمام عواقب آن را بررسی و برای هر کدام پاسخی منطقی و معقول ارائه گردد، مثل، خود رابطه ی نزدیکی، راههای جلوگیری از بارداری و بیماری های مقاربتی، جلوگیری از لطمه های روحی و تفاهم در نوع روابط اعم از مذهبی، سنّتی و خانوادگی.
و حالا ادامه داستان مریم و کریم:
کریم در طی مدّت ازدواج موقت خود با مریم، تنها هر از چند گاهی خرید های کوچکی برای او می کرد و خرجی کمی به او می داد. امّا از هدیه ای که قول داده بود به مناسبت روز ازدواجشان به او بدهد، خبری نشد. روز اوّل به او گفته بود که او زیباترین زن برای اوست، ولی از آن روز به بعد دیگر این کلام را از دهان او نشنید! ، مریم گاهی اوقات خانه ی کریم را تمیز می کرد و برادرهای او را می دید و به دیدن مادر خودش می رفت که دوبار طلاق گرفته بود و بالاخره برای بار سوّم موفق به یک زندگی ثابت شده بود، این درحالیست که کماکان آنها ازدواج خود را حتّی از مادر مریم نیز مخفی کرده بودند. مریم می گفت: "درست است که مادرم از صیغه ی ما بی خبر بود، امّا فهمیده بود که یک مردی در زندگی من هست، و همیشه آرزو داشت که با او ازدواجی ثابت و دائم داشته باشم."
در حقیقت، مریم و کریم، در معنای واقعی رابطه ی زن و شوهری را نداشتند. مریم به درستی کار خود شک کرده بود و آنقدر ترسیده بود که حتّی حاضر به افشای نام های کوچک خود و همسرش نشد. ( این اسامی واقعی نیست )
در پنجمین سال رابطه، کریم دیگر کمتر به او زنگ می زد. مریم به یک فال گیر مراجعه کرد و او به مریم گفت که کریم ازدواج کرده است. مریم این موضوع را با وی مطرح کرد و متأسفانه کریم گفت که همه چیز تمام شده است و صیغه ی آنها باطل! او با یک دختر باکره ای که خانواده ی کریم برایش خواستگاری کردند، ازدواج کرد.
البته از اوّل، کریم به مریم گفته بود که به خاطر مطلقه بودن مریم، او هیچ وقت نمی تواند با او ازدواج دائم کند، ولی مریم با خود فکر کرد شاید با مهربانی و رفتارش، نظر وی را تغییر دهد.
مریم آنقدر به کریم وابسته بود که حاضر بود باز هم با وجود همسر دائمش، زن موقت او باقی بماند، امّا کریم قبول نکرد.
"شاید ازدواج موقت، خوب باشد ولی من دیگر حاضر به این کار نیستم و ترجیح می دهم هر چه سریعتر ازدواج دائم کنم"
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.
شناخت تفاوتهاى زن و مرد
اولين گام در برقرارى يك رابطه موفق بين زن و شوهر شناخت تفاوتهاى فردى زن و مرد است. عدم شناخت اين تفاوتها باعث ايجاد سوء تفاهم، تنش و نهايتاً شكست يك رابطه مى شود. بطور مثال زنها معمولاً براى تخليه خود، بيشتر حرف مى زنند در حالى كه مردها بيشتر گوش مى دهند. مردها حتى در موقع ناراحتى، براى حرف زدن فرصت مى خواهند و به تدريج آمادگى حرف زدن را پيدا مى كنند. اگر در اين حالت زن، به اجبار مرد را وادار به حرف زدن كند، نوعى عقب نشينى در مرد ايجاد مى شود و به سكوتش ادامه مى دهد. بنابراين زن بايد بداند كه همسرش در چه مواقعى آمادگى صحبت كردن دارد.
دكتر جان گرى در اين باره مى گويد: «زنى كه احساساتش را با شوهرش در ميان مى گذارد، طبيعتاً همسرش را به حرف زدن تشويق مى كند اما وقتى مرد احساس كند زنش از او توقع صحبت دارد، ترجيح مى دهد كه سكوت كند و حرفى نزند. او حرفى براى گفتن ندارد و حتى اگر داشته باشد در برابر ابراز آن مقاومت مى كند زيرا توقع زنش را احساس مى كند.»
در مقابل زن احساس مى كند كه حرف نزدن مرد دليل بر عدم علاقه او به همسرش است و بنابراين زن احساس ناراحتى مى كند.
دكتر جان گرى عقيده دارد: «مرد مى خواهد به همان شكلى كه هست پذيرفته شود و بعد به تدريج گفتنى هاى خود را مطرح مى سازد. وقتى زن انتظار دارد كه شوهرش بيشتر حرف بزند و يا وقتى از اينكه او خود را عقب مى كشد ناراحت است، مرد احساس مى كند كه مورد پذيرش زنش قرار ندارد. مردى كه احساس مى كند براى در ميان گذاشتن احساسات و براى اينكه لب به سخن بگشايد بايد خود را به عقب بكشد، نياز فراوانى به گوش كردن دارد. او مى خواهد همسرش از گوش دادن او تشكر كند تا به تدريج نوبت حرف زدن او فرا برسد.» بنابراين شناخت كافى در اين مواقع نجات دهنده يك رابطه است.